مصطفی ملکیان
1. این پرسش که: «آیا میتوان در جامعهی ایران از پدیدهای به نام "جنبش زنان" سخن گفت؟» یا، به عبارت دیگر، «آیا پدیدهای به نام "جنبش زنان" در ایران وجود دارد یا نه؟» پرسشی است ناسودمند؛ زیرا لفظ و مفهوم «جنبش زنان» از الفاظ و مفاهیم نظری (theoretical terms) و انتزاعی است و جامعهشناسان از این لفظ و مفهوم تعریف واحدی ارائه نکردهاند و، بنابراین، بسته به اینکه پاسخدهنده از لفظ «جنبش زنان» چه معنایی فهم یا اراده کرده باشد، پاسخ میتواند مثبت یا منفی باشد و، مهمتر اینکه، پاسخهای مثبت یا منفیای که پاسخدهندگان مختلف میدهند، در بسیاری از موارد، حاکی از اختلاف نظر واقعیشان در باب یک وضع و حال (state of affairs) یا رویداد (event) یا فرآیند (process) به نام «جنبش زنان» نیست، بلکه نشاندهندهی نزاع لفظیشان بر سر مفهوم و مراد از لفظ «جنبش زنان» است. پرسشی که چنان تنسیق شود که پاسخهای متفاوت به آن لزوماً به معنای اختلاف نظر واقعی پاسخدهندگان نباشد و فقط به این معنا باشد که پاسخدهندگان، از لااقل یکی از الفاظ بهکاررفته در آن پرسش، معنای مختلفی فهم یا اراده میکنند پرسش ناسودمندی است.
2. قیاس کردن جنبش زنان با جنبش کارگری یا جنبش دانشجویی یا جنبش جوانان یا هر جنبش دیگر نیز قیاس نابجا و خطاآمیزی است؛ و نابجاتر و خطاآمیزتر اینکه وجوه اشتراک و افتراق جنبش زنان با سایر جنبشها تعیین و بیان شود، چراکه آن قیاس و این مقایسه فقط در صورتی درست میبود که همهی فعالان جنبش کارگری یا جنبش دانشجویی یا جنبش جوانان یا هر جنبش دیگر مرد میبودند و زنی در میانشان نمیبود؛ با اینکه ناگفته پیداست که، در هر یک از جنبشهای اجتماعی، بخشی از فعالان زناند. چرا نباید فعالیتهایی را که زنان در جنبشهای مختلف اجتماعی دارند بخشی از فعالیتشان در «جنبش زنان» محسوب کرد؟ آیا فعالیتهایی که زنی کارگر در جنبش کارگری یا زنی دانشجو در جنبش دانشجویی یا زنی جوان در جنبش جوانان یا زنی دهقان در جنبش دهقانی دارد جزوی از فعالیتهای او در جنبش زنان نیست؟ چرا؟ آیا میتوان گفت که فعالیتهای زنی در جنبشِ مثلاً کارگری فقط اختصاص به استیفای حقوق کارگران دارد، نه غیرکارگران و، بنابراین، فقط در چارچوب جنبش کارگری قابل اندراج است؟ یا فعالیتهای زنی در جنبش زنان فقط اختصاص به استیفای حقوق زنان دارد، نه غیر زنان و، بنابراین، جز در چارچوب جنبش زنان نمیگنجد؟ و آیا میتوان نتیجه گرفت که جنبش زنان قابل ارجاع و تحویل به فعالیتهای زنان در سایر جنبشهای اجتماعی نیست؟ به گمان من، نه. توضیح این جواب منفی در گرو پرداختن به مسئلهی بسیار مهمتری است که اینک بدان میپردازم.
3. آیا ظهور جنبشهای اجتماعی مختلف، اعم از کارگری، دهقانی، دانشجویی، جوانان، زنان، و... را باید به فال نیک گرفت یا نه؟ به عبارت دیگر، اگر در ساحت جامعهی جهانی یا در ساحت یک جامعهی خاص، مثلاً ایران امروز، شاهد ظهور پیدرپی جنبشهای اجتماعی گوناگون بودیم، این امر را نشانهی سلامت و بسامانی جامعه تلقی کنیم یا نشانهی بیماری و نابسامانی آن؟ از سویی، شک نیست که ظهور هر جنبش اجتماعی، مثلاً جنبش کارگری، کمابیش حاکی از این است که گروهی از شهروندان جامعه در معرض ظلم و بیداد واقع شدهاند و حقوقشان بهکلی تضییع شده یا کاملاً استیفا نشده است؛ و این جای درد و دریغ دارد. از سوی دیگر، این نیز قطعی است که ظهور هر جنبش کمابیش حکایت از این نیز دارد که گروهی مظلوم و ستمدیده: اولاً، به مظلومیت و ستمدیدگی خود آگاهی یافتهاند (پیشرفت در ساحت آگاهی)؛ ثانیاً، از این مظلومیت و ستمدیدگی احساس نفرت و بیزاری پیدا کردهاند (تطهیر (catharsis) در ساحت احساسات و عواطف)؛ و ثالثاً، اراده کردهاند که برای تغییر وضع و حال یا فرآیندی که ستمبار و ناقض حقوق است بکوشند (اصلاح در ساحت اراده)؛ و این موجب خوشحالی و مسرت است.
تا اینجا به نظر میرسد که ظهور هر جنبش اجتماعی، به یک اعتبار، از نشانگان بیماری و نابسامانی جامعه است و، به اعتباری دیگر، از علائم سلامت و بسامانی آن. اما ـ و جان کلام اینجاست ـ واقعیت این است که ظهور هر جنبش اجتماعی نشاندهندهی عمق انحطاط و سقوط اخلاقی و معنوی جامعه است؛ نه از این لحاظ که گویای ظلم و بیدادی است که بر گروهی از شهروندان آن جامعه میرود (و به آن اشاره شد)، بلکه از این لحاظ که نشان میدهد فقط آن گروه مظلوم و ستمدیده است که برای تغییر آن وضع و حال یا فرآیندی که حقوقش را تضییع میکند به عمل دست مییازد، و دیگران خود را درگیر دفاع از حقوق او نمیکنند. مثالی بزنم. میتوان هر جامعه را به سه بخش تقسیم کرد: کارگران، کسانی که حقوق کارگران را تضییع میکنند، و کسانی که نه کارگرند و نه تضییعکنندهی حقوق کارگران. در جامعهای که دستخوش انحطاط و سقوط اخلاقی و معنوی نباشد، فقط بخش اول، یعنی خود کارگران، در صدد بازپسگرفتن حقوق تضییعشدهی خود از بخش دوم برنمیآیند، بلکه بخش سوم نیز این کار را برعهده میگیرد. بخش سوم نمیگوید: «ما که کارگر نیستیم. کارگران خودشان بروند و حقوق خود را مطالبه و استیفا کنند»، بلکه خود این بخش سوم نیز، درست مثل وقتی که حقوق خودش ضایع شده باشد، دست به عمل میزند. و فقط وقتی جنبشی به نام «جنبش کارگری» پدید میآید که این بخش سوم کاری به کار دفاع از حقوق کارگران نداشته باشد و آنان را تنها بگذارد. ظهور جنبش کارگری فقط وقتی ضرورت مییابد که کارگران احساس کنند که در دفاع از حقوق خود تنهایند و غیرکارگران کاری به کار آنها ندارند؛ وگرنه اگر همهی شهروندان جامعه، اعم از کارگر و غیرکارگر، در برابر تضییعکنندگان حقوق کارگران بایستند، دیگر چه ضرورتی برای جنبش کارگری هست؟ عین این سخن در باب همهی جنبشهای اجتماعی دیگر نیز صادق است. جنبش دانشجویی از احساس تنهایی همهگیر دانشجویان پدید میآید، و جنبش جوانان نیز ناشی از احساس تنهایی فراگیر جوانان است، و.... جنبش زنان نیز از این حکم مستثنا نیست. اگر جامعهای از چنان مرتبهی والایی از اخلاق و معنویت برخوردار باشد که فقط زنان مجبور نباشند از حقوق زنان دفاع کنند و مردان نیز در این جهت همدوش و همپای آنان گام بردارند، چه ضرورتی برای جنبش زنان میماند؟ فقط وقتی جنبش زنان ضرورت وجود پیدا میکند که جامعه به حدی از تَدَنّی و فرومایگی اخلاقی و معنوی تنزل کرده باشد که مردان آن جامعه بگویند: «زنان، خودتان دست بالا کنید و وارد کار بشوید. امیدی به ما نداشته باشید. ما مَردیم و مردان را با مسائل و مشکلات زنان چه کار؟ نهایت کاری که ما میتوانیم کرد این است که خودمان حقوق شما را تضییع نکنیم. اما دفاع از حقوق شما در برابر نهادها یا کسانی که بر شما ستم و بیداد میکنند به ما ربطی ندارد.»
لُب سخنم این است که ظهور هر جنبش اجتماعی همیشه حاکی از این است که یک گروه اجتماعی به این احساس رسیده است که تنها و بییار و یاور است و بقیهی شهروندان جامعهاش یا جزو تضییعکنندگان حقوق اویند یا، اگر حقوقش را هم تضییع نمیکنند، باری، دغدغهی وضع و حال و سرشت و سرنوشت او را هم ندارند و، بنابراین، اگر بناست حقوقش را استیفا کند، فقط خودش باید دست به کار شود و چشمداشتی از سایر شهروندان نباید داشته باشد. و اگر این احساس، احساس درستی باشد باید پذیرفت که با جامعهای غیراخلاقی و دور از معنویت روبهروییم.
برای توضیح مطلب، از قیاس و تنظیری استفاده کنم. اگر جامعهای چنان باشد که در آن اگر به فردی ظلم شود هیچکس به کمک او نیاید و خودش بهتنهایی ناچار به دفاع از خود باشد، این جامعه، چه آن فرد بالاخره بتواند حق خود را بگیرد چه نتواند، به هر تقدیر، جامعهی غیراخلاقی و بیمعنویتی است. چرا سخنی که در مورد افراد صادق است در مورد گروههای اجتماعی صادق نباشد؟ وانگهی، اگر بنا باشد که هر گروه اجتماعیای یکتنه و بهتنهایی حقوق خود را مطالبه و استیفا کند، از آنجا که هر گروه اجتماعی در درون خود از گروههای اجتماعی کوچکتری تشکیل شده، و هر یک از آن گروههای اجتماعی کوچکتر نیز از گروههای اجتماعی باز هم کوچکتری تکوّن یافته، و این خردتر و خردتر شدن گروههای اجتماعی حدّ یقف ندارد، با پدیدهی بسیار نامطلوبی مواجه میشویم و آن اینکه از درون هر جامعهای، هزاران جنبش اجتماعی سر برمیآورند که هر یک از آنها فقط جویای حقوق خود است و بیاعتنا به تضییع شدن حقوق سایر شهروندان؛ و این امر آثار و نتایج روانشناختی و جامعهشناختی سوء و ضبط و مهارناپذیری خواهد داشت.
4. در عین حال، صِرفِ فعالیت اجتماعی داشتن زنان و صِرفِ حضور و موفقیتشان در ساحتهای مختلف زندگی اجتماعی، اعم از ساحت فرهنگ، ساحت سیاست و ساحت اقتصاد، به معنای تکوّن «جنبش زنان» نمیتواند بود. شرط لازم (و البته نه کافی) پیدایش جنبش این است که گروهی از انسانها به مرحلهی خودآگاهی برسند و خودآگاهی مستلزم فاصله گرفتن از خود و با چشم خود به خود نگریستن است. فاصله گرفتن از خود به معنای بیطرفانه و واقعبینانه با خود مواجه شدن است و از هرگونه خودشیفتگی، جزم و جمود، تعصب و پیشداوری نسبت به خود دست شستن. با چشم خود به خود نگریستن نیز به معنای استقلال رأی و خود را از چشم دیگران ندیدن و به داوریهای دیگران پایبند و دلبسته نبودن و توجه عمیق به این نکته است که ما بردهی آن کسی هستیم که به داوریهایش اهمیت میدهیم.
از این رو، میتوان گفت که فعالیتهای چشمگیر زنان ایرانی، در ایران کنونی، به همان میزان و درجه به یک «جنبش زنان» نزدیک شده است که زنان ایرانی توانسته باشند از چشم خود (نه از چشم مردان) به خود بنگرند و خود را با واقعبینی و بیطرفی هرچه تمامتر ببینند.
دربارهی نویسنده
مصطفی ملکیان متولد 1335 است. در 1352، تحصیل در رشتهی مهندسی مکانیک را در دانشگاه تهران آغاز کرد و پیش از به پایان رساندن آن به رشتهی فلسفه وارد شد و، در 1365، مدرک کارشناسی ارشد در این رشته از دانشگاه تهران دریافت کرد.
از استاد ملکیان، کتابهای راهی به رهایی، و در رهگذار باد و نگهبان لاله (دو جلد) به چاپ رسیده است. مشتاقی و مهجوری نام اثر دیگری است از ایشان که در دست انتشار است.
ترجمهی کتابهای گابریل مارسل، نوشتهی سَم کین، ویتگنشتاین، نوشتهی هادسن، سیری در سپهر جان (مجموعهی مقالات)، و نگریستن از ناکجا به هرکجا، نوشتهی تامس میگل، نیز از او منتشر شده است. مصطفی ملکیان در حال حاضر به تدریس فلسفه در دانشگاههای تهران و تربیت مدرس اشتغال دارد.
نظرات